به نام خدای عادل

آتشی گر نامدست این دود چیست؟

گاهی تعدّد حوادث و موضوعات تلخ و دل خراش برای دست به قلم شدن آن قدر زیاد است که نمی توانم برگزینم که از کدامشان و با کدام محوریت بنویسم. این روزها اما خبرهای مرتبط با داستان زندگی شخصی شهردار سابق تهران، فکر و ذهنم را سخت آزرده است، آزردگی ای که به نوشتنی از سر درد و دغدغه، وادارم میکند. درین جستار همه ی تلاشم بر آن است که بی خبر از زوایای پنهان ماجرا و چالشهای احتمالا زیادی که او و خانواده اش در چند سال اخیر با آن درگیر بوده اند، از سر بی اطلاعی قضاوتی نکرده و داستانی نسازم، بلکه از منظری صرفا حقوقی و فارغ از گرایشات سیاسی و زد و بند های جناحی به بُعدی کمتر دیده شده ازین ماجرا بپردازم.

داستان شهردار سابق تهران یک داستان منفرد و استثنایی نیست. این داستان به همراه داستانهای بی شماری از مردان و شوهران سابق و اسبق بسیاری از زنان در ماجراهای مشابه، یک بعد حقوقی دارد که آن هم فارغ از بحثهای محفلی و حاشیه ای نیاز به بازبینی و پردازش دارد: بحث جواز تعدد زوجات در قوانین ایران. حکمی که اصولا بدون هیچ قید و شرطی، ازدواج موقت و دائم مجدد برای مردان متاهل را مجاز می داند و اساسا به لحاظ ارزشی، حتی غیراخلاقی بودن آن را نیز با شدت و قدرت و به ضرب و زور شرع و دین (البته فهم ناقص و صورتگرایانه از دین) توجیه می نماید.

به نظر من، شاید بد نباشد با تسلط بر تعلق خاطر عجیبمان برای مقصریابی و حاشیه سازی، کمی هم به ریشه های قانونی و حقوقی چنین ماجراهایی توجه داشته باشیم که در آنها قبح اخلاقی خیانت به یک رابطه عرفا"، قانونا" و (احتمالا قلبا") ثبت شده، بدون در نظر گرفتن پیچیدگیهای عاطفی، روانی و خانوادگی، پوشانده میشود و نهایتا کلاهی شرعی می شود برای پوشاندن لذت جوییها، عهد شکنیها و زیاده خواهیها و بلاتکلیفیهای جماعتی از ذکور.

ازدواج مجدد از زاویه دید من به عنوان یک زن، بیشتر به شیطانی می ماند که در لباسی زیبا و با وضع و ظاهری فریبنده رخ می نمایاند و کمی آن طرفتر از زمان و مکان وقوع و ظهورش، تباهی و سیاهی ناشی از ذات شیطانی اش، تیشه بر ریشه آرامش و امنیت روانی زنان و مادران و فرزندان و حتی مردان، آنهم نه فقط یک نسل که بعضا نسلهای متوالی، می زند. تجویز ازدواج مجدد بدین معناست که بر قامت خیانت، به عنوان یک رذیلت نکوهیده اخلاقی، زیباترین لباس را بپوشانیم و آن را به جای مقدس ترین نهاد اجتماعی مورد حمایت دین، یعنی ازدواج اصیل و خانواده، جا بزنیم و بدین ترتیب دو فعل زیانبار را به صورت همزمان مرتکب شویم: هم از شدت رذالت آن عمل غیراخلاقی (خیانت) بکاهیم و هم آن لباس زیبای ظاهری (خانواده) را به آتش بکشیم و این دقیقا همان تاثیری است که ازدواج مجدد بر نهاد ازدواج اولیه به عنوان اصلی ترین و اصیل ترین نهاد اجتماعی می گذارد.

به عبارت دیگر، تجویز ازدواج مجدد در حقوق ایران بدین معناست که نظام حقوقی ما، با استناد به تفسیری صوری و خارج از بستر تاریخی- اجتماعی از مفهوم تعدد زوجات فقهی، نسخه ای غیرقابل تغییر و حتی غیرقابل مذاکره، برای درمان درد زیاده خواهی و شهوت رانی و اختلالات جنسی و روانی عده ای از جمعیت ذکور پیچیده است که با هیچ ابزاری نه درون دینی و نه برون دینی نتوان بر اشتباه بودن آن، آثار جانبی جبران ناپذیر آن بر بنیان و امنیت روانی خانواده و غیرمتناسب بودن آن با مقتضیات زندگی امروز اقرار کرد. و باز هم نکته تاسف بار ماجرا اینکه، قربانیان اصلی تاثیر مخرب این تجویز حقوقی، نهایتا همان زنان و مادرانی هستند که نقش اساسی در حفظ و بالابردن میانگین آرامش خانواده دارند و بنابر همان فهم سنتی از نقشها، بناست فرزندان و نسلهای آتی در دامان پاک و آرام آنها پرورش یابند! و اینجاست که به قول مولانای جان باید گفت «این چه ژاژست و چه کفر است و فُشار!»

سوال بزرگ و کهنه ی گوشه ذهنم اینست که این چه تجویزی است که هم امنیت روانی زنان و مادران را مخدوش می کند و هم بنیان خانواده را از هم می گسلاند؟ چطور چنین تجویز شرعی برای عده ای اینقدر مقدس دانسته شده است که به بهای گزاف از دست رفتن بنیان های خانواده، سعی بر حفظ و بقای آن دارند؟ آیا واقعا همه مباحات، تجویزات و منعیات شرعی هم با همین شدت و حدت و با همین بها، پاسداشته می شوند؟ چه کسی، در چه زمانی و در کجای تاریخ بایستی یکبار جلوی تجویز ازدواج مجدد را بگیرد و این لباس زیبای ظاهری را از قامت کریه خیانت بدرد؟ ابزارهای درون فقهی که برای مصالح و مقاصد دیگری همچون حفظ نسل، چنان بُرنده ظاهر می شوند که اجازه حمل فرزند منعقد شده از دیگری را در رحم حاملی می دهند، آیا نمی توانند در این ساحت نیز ظاهر شوند و به استناد مقتضیات زمان و مکان (احکام ثانویه)، به هدف حفظ کیان خانواده، جلوی چنین سوء استفاده ها و خسارت هایی را بگیرند؟ و حتی اگر امکان تبدیل حکم جواز به منع، بنا به مصلحت اولایی همچون حفظ کیان و امنیت روانی خانواده وجود ندارد، آیا نمی توان با استناد به نظریه های مرتبط با وهن به دین، در مقام اجرای حکم، جلوی اجرای آن را گرفت و نگذاشت که خیانت، مشروع و قانونی جلوه کند؟ و آخرین نکته اینکه حتی اگر زمان تحقق هیچ کدام از امور فوق نرسیده، آیا نمی توان حداقل عنوان «ازدواج» را از این عمل خلاف اخلاق برداشت تا شاید واقعیت عریان این عمل کریه و غیراخلاقی، زودتر بر مرتکبان نمایان شود و بر چنین آتش خانمان برانداز و نسل سوزی هیزم نیفزایند؟ آتشی که سالهاست بر دامن بسیاری از خانواده ها افتاده است و سیاهی دودش بر روانهای بسیاری از انسانها حک شده و می شود. به قول مولانای جان:

آتشی گر نامدست این دود چیست؟

جان سیه گشته، روان مردود چیست؟