دل نوشته ی زیر را چندی پیش به بهانه ی بزرگداشت عزیزی نوشتم و امروز به مناسبت اینکه حوالی روز جهانی زن هستیم اینجا بازنشرش می دهم....
این دل نوشته را می نویسم در حالیکه تنها چندروزی ازتصویب نهایی قانون نُمای دیگری با عنوان تناقض آمیز «قانون حمایت از حقوق خانواده از طریق ترویج فرهنگ عفاف و حجاب» می گذرد. همیشه به قانون نویسی مردساﻻرانه، سنتی،سیاست و ایدئولوژی زده،فرمایشی و از سر نادیده گرفتن شرایط اجتماعی و مخاطبین اصلی، که در مورد اخیر نزدیک به نیمی از افراد این جامعه هستند،معترض بوده ام و این قانون خانمان برانداز و ویرانگر نمونه ای بارز از همان قانون نویسی، در حوزه ی حقوق خانواده و زنان است.
دقیقا از زمان تصویب اولین قانون مدون در حوزه ی حقوق خانواده یعنی کتاب هفتم جلد دوم قانون مدنی مصوب١٣١٣همین روند مردساﻻرانه طی شده است و شگفتا که هنوز با وقاحت و بی خردی ادامه دارد. زنان همیشه در این قانون نویسیها به صورت موضوع ومفعولی بی اختیار که فرق چندانی با شی ندارند، از سوی فاعل مذکر مورد قانون نویسی واقع شده اند و تجربه ی زیسته ی زنانه ی آنهاهیچ محلی از اعراب نداشته است.گرچه توقع این امر که زنان در زمان تدوین کتاب هفتم قانون مدنی حضور و نقش موثری داشته باشند، با در نظر گرفت وضع فرهنگی و اجتماعی آن دوره، توقع نابجایی است، اینکه در طول این قریب به صد سال، هنوز مجالی برای شنیدن روایت آنان از حقوق و تکالیفشان فراهم نیامده باشد و نیازی به بازنگری بنیادین عدالت محورانه در قانون نویسی دیده نشده باشد، جای بسی تاسف دارد.
این در حالیست که هنوز زمان زیادی از به گوش فلک رسیده شدنتظلم در گلو مانده و شنیده نشده ی زنان ایران از تبعیض و بی عدالتی اجتماعی، عرفی و قانونی سپری نشده است. بی توجهی قانون نویسان به این فریادها و روایت هاو قانون نویسی درخلا و با بی تدبیری محض، داستان زیبایی ازدفتر اول مثنوی معنوی را به یادم آورد. داستان «به عیادت رفتن کر به همسایه ی رنجور خویش» که روایت کریست که با قیاسات نابجا در خیال و بی تدبیری و بی مهارتی، تصمیم به احوالپرسی از همسایه ی بیمار خود می گیرد و نافهمیده،پاسخ تمام سواﻻت او را به خطا می دهد و رابطه ی ده ساله ی همسایگی را هم به فنا:
«گفت چونی؟ گفت مُردم، گفت شکرُ
شد ازین رنجور پرآواز و نکر
کین چه شکر است این عدوی ما بُد است
کر قیاسی کرد و آن کژآمدست
بعد از آن گفتش چه خوردی؟ گفت زهر
گفت: نوشت باد! افزون گشت قهر
بعد ازآنگفت از طبیبان کیست او
کو همی آید به چاره پیش تو؟
گفت عزرائیل می آید، برو
گفت پایش بس مبارک، شاد شو»
حکایت قانونگذار نامحبوب و ناشنوای این روزهای ما هم همین حکایت زهر است و عزرائیل. قانونی به تصویب می رساندکه هیچ ارتباطی با وضع و شرایط اجتماعی موجود و خواست و نیازهای زنان ندارد و داعیه ی حمایت از «حقوق خانواده» رادارد آن هم صرفا «از طریق ترویج» نابخردانه و سطحی حجاب ظاهری برای زنان! خانواده ای که به عنوان «کانون اصلی رشد، تعالی و آرامش انسان» در تجربه ی تمام بی عدالتی ها و عدم توازن های موجود در حقوقش، در تمام این سالها، نیازی به حمایت اساسی و زیربنایی نداشته است!خانواده ای که به واسطه ی نقش به غارت رفته ی زن در طﻼق؛ عدم استقﻼل اقتصادی او و نادیده گرفته شدن بعد اقتصادی کار خانگی و خانوادگی اش؛و محدود شدن نقشش درخانواده به فرزند آوری و حضانت فرزندان و تمکین از شوهر، نیازی به حمایت نداشته است! خانواده ای که از نظر نویسنده ی مردساﻻر قانون، در زمینه ی تجویز خیانت از طریق اجازه ی ازدواج مجدد به مردان، نیازی به حمایت ندارد! خانواده ای که اساسا حفظ مصلحت وکیان آن،دغدغه ی قانونگذار سیاست زده و منفعت طلب این سالهای ما نبوده است و ...چه تلخ که امروز با وقاحت، برای اعمال یک رفتار سراپا تبعیض آمیز دیگر علیه زنان در ساحتی خارج از خانواده، باز هم از همین خانواده مایه گذاشته می شود!
اگرچه، کمی تامل در سایر قوانین حمایتی در حوزه ی زنان وکودکان مصوب بعد از انقلاب (به خصوص در سالهای اخیر)، روشن می نماید که در اکثر قریب به اتفاق موارد،تلاش سطحی و ظاهرسازی شده ی قانونگذار برای حمایت از امری،به واقع اثری قهقرایی داشته ونهاتیا آن ساحت و مفهوم را با هم به قهقرا کشانده است. «قانون حمایت از کودکان بی سرپرست و بد سرپرست» مصوب١٣٩٢نمونه ی تهوع آور دیگریست که هنوز از یادها نرفته است. همان که درتبصره ی ماده ۲۶، امکان ازدواج سرپرست و فرزند خوانده را در صورت صلاحدید دادگاه فراهم می آورد...و به این ترتیب قانونی که قرار است از کودک مفلوک بی سرپرست و بد سرپرست حمایت کند، سلامت و سعادت هزاران بار به چالش کشیده شده ی او را، یکبار دیگر در معرض تهدید قرار می دهد.
این بار قانونگذِار زباناً خموش و ادراکاً خموش حکایت ما،مجددًابه سراغ «حمایت از خانواده» و «ترویج عفاف و حجاب» رفته است، و البته که، عمق حمق این تلاش مذبوحانه بر هیچ عاقل غیر متعصبی پوشیده نیست! قانونی که بی تردید،به جای بهبود اوضاع و گرهگشایی از کار فروبسته ی او،ته مانده ی رشته های ایمان و اخلاق و دین این مردم رانیز گرهی کور می زند، ناگشودنی! ﻻیحه را که دیدم، به ناگاه یاد محتوای کلاس فلسفه ی حقوقم افتادم و متفکرانی که ادعا میکردند قانون غیراخلاقی قانون نیست و ﻻزم اﻻتباع هم نیست. کاش آن نظریه ها راجدی تر گرفته بودم! قانونی که یک شبه و با دستور، نیمی از افراد یک جامعه را، تنها به دلیل نوع پوشش عرفی و اعتقادیشان، مجرم می شمارد و آنها را محکوم به ممنوعیت خروج از خاک و سرزمینشان می کند، چرا باید ﻻزم اﻻتباع باشد؟ قانونی که به بهانه ی حمایت از خانواده، تبعیض سازمان یافته میان زن و مرد را یک پله پیش می برد و این بار میان زنان محجبه و غیر محجبه به رفتارهای بی اساس تبعیض آمیز دستور می دهد، چرا باید ﻻزم اﻻتباع باشد؟ قانونی که از زاویه ی مردانی ناصالح و به احتمال زیاد دارای اختلالات جنسی و روانی، با ذهنی بیمار ومتمرکز بر «برهنگی»، «حرکت شهوانی»، یا «سایرحرکات مصداق «اعانه به اثم یا تهییج دیگران» نگاشته شده باشد، چرا باید ﻻزم اﻻتباع باشد؟
این تلاش سطحی و سخیف قانونگذار برای تحمیل پوشش بر زنان از طریق تعیین مجازات های غیرمنطقی، در کسوت حمایت از خانواده، یقینا ارتباطی با حمایت از خانواده ندارد و اساسا حمایت از تنگ نظری، کج فهمی، و چسبیدن به گفتمان و معرفت متزلزل فقهی ایست که دیگر هیچ محبوبیتی، حتی میان عقلای دیندار، هم ندارد. در چهارچوب فهم فقه سنتی،که نقش پررنگ آن در حقوق خانواده ی قانون مدنی به وضوح قابل ردیابیست، خانواده نهادیست که با ازدواج شکل می گیرد و به موجب آن زن با گرفتن مهریه، بضع یا امکان تمتع جنسی از خود را برای هر زمان و مکان و شرایطی (حتی بدون رضایت) به مرد می دهد. این گفتمان سنتی، ازدواج را عقدی شبه معوض می داند و به همین دلیل به تبع عقود معوض، برای زن نسبت به تمکین خاص (یا به عبارت قانونگذار «ادای وظایف زوجیت») در مقابل دریافت مهریه، حق حبس قائل می شود. نظریه ای که هیچ سنخیتی با شخصی بودن و غیرمالی بودن نکاح ندارد و صرفا از یک فهم سطحی و تحت اللفظی، و البته رابطه ی جنسی محورانه،از روابط زوجین نشات می گیرد.محرومیت زن از دریافت نفقه در صورت نشوز؛ ریاست شوهر، که به موجب متن قانون،از خصایص اوست و زمینه ی انواع خشونت جسمی، جنسی، کلامی و رفتاری را علیه زن و کودکان فراهم می آورد؛ امکان کنترل اشتغال، تحصیل و ورود و خروج داخلی و خارجی زن،که از لوازم ریاست شوهربر خانواده است؛ امکان خیانت شوهر که به صورت قانونی تجویز شده است و در سخت گیرانه ترین حالت به چهار زن محدود می شود؛ وضعیت تعجب برانگیر زن در عرفا و سنتا ً «موجب بودن» در عقد نکاح، که در چهاچوب قاعده ی اقدام علیه آزادی خود قابل توجیه است؛ بی اثر شدن مطلق نقش اراده ی زن در طﻼق و محدود شدن نقش او به «در طهر غیرمواقعه» بودن، و هزاران مورد ریز و درشت دیگر که همگی از مصادیق تبعیض و بی عدالتی و عدم توجه به شان و کرامت انسانی و کیان خانواده هستند،مبین همین فهم سنتی فقهی نامناسب نسبت به خانواده است و شگفتا که هیچ کدام، قانونگذاران سنوات مختلف را نگران خانواده به عنوان «کانون اصلی رشد، تعالی و آرامش انسان» نکرده است و به فکر اصلاح این فهم ناصواب و مساله برانگیز کهنه و به قهقرا رفته نینداخته است!
بر عکس، در نامناسب ترین زمان ممکن، به یکباره قانونگذار کج فهم و وقیح حکایت ما، به فکر افتاده که سریع الوصول ترین راه حفظ خانواده، تمرکز بر «برهنگی، بی عفتی، کشف حجاب و بدپوشش» زنان «در انظار عمومی» است که باید به شدیدترین شکل، با رویکرد کیفری و با ابزاری ترین وجه «ممنوع»شود. به این ترتیب، همان قانونگذار مردساﻻر کهن، تنها در ظاهری امروزی، به همان سیاق همیشه، بدون دیدن حقوق پایمال شده ی زنان در خانواده، باری دیگر بر دوش آنها می گذارد و فریاد می زند که حفظ کیان خانواده و حمایت از آن، درگروی پوشیده بودن آنها و مراقبت از ظاهرشان، آن هم در خارج از محیط خانواده است.باز هم فرافکنی! باز هم فهم فقهی سنتی ناصواب! باز هم بی عدالتی و بی عقلی و بی اخلاقی! وباز هم، تکلیفی اضافه بردوش زنان و حق کنترل پوشش آنها توسط مردان، آنهم مردانی فراتر از دامنه ی مردان خانواده یا حتی کشورشان!
در غیر اخلاقی و یک طرفه بودن این قانون همان بس که جز در دو مورد محدود که به پوشش مردان اشاره شده است، هیچ تکلیفی برای مردان مبنی بر رعایت اخلاق در اجتماع و خانواده در نظر گرفته نشده است و نقش آنها منصرف به کنترل پوشش زنان شده است. به عبارت دیگر، عفاف و حجاب از نظر این قانونگذار، تنها مربوط به پوشاندن بدن توسط زنان است و پوشاندن چشم، زبان، رفتار و ذهن مردان هوسران و بیمار و بی تربیت روانی و جنسی اساسا دغدغه ای برای او نیست، چرا که بر اساس نگاه این قانون و فرهنگ نویسندگانش، «همیشه پای یک زن در میان است!» باز هم یک فرافکنی تاریخی و کهنه، که بدون هیچ مبنای علمی ثابت شده ای، نقش زن را عموما محدود به حیله گری و فریبکاری می داند و نقش مرد را محدود به طعمه واقع شدن و فریب خوردن! سوال منطقی تناقض آلودی که به ذهن خطور می کند اینست که این مرد ضعیف النفس ملعبه ی دست زنان، چطور می خواهد ریاست خانواده را به عهده داشته باشد؟ چطور وظیفه ی وﻻیت قهری را بر دوش می کشد؟ چطور شهادت و قضاوتش معتبرتراز زنانست؟چطور دیه و ارث بیشتری از زنان دارد؟ و چه طور در همه ی نقش های کلیدی اجتماعی از رئیس جمهور گرفته تا قاضی، یک تنه ایفای نقش می کند؟
نباید فراموش کرد که نقش این متن های تبعیض آمیز،صرفا محدود به انعکاس آنچه در ذهن پوسیده ی قانون گذار می گذرد نیست بلکه همین رویکرد غیرعادﻻنه، چهارچوبهای ساختار تبعیض آمیز اجتماعی و فرهنگی را می سازد و پایه های تداوم رفتارهای ساختاری تبعیض آمیز را مستحکمتر می کندو آنها را قانونا موجهتر! به بیان روشن تر، زمانی که متن قانون تبعیض را معتبر می شناسد و در موارد مختلف اعم از «انعقاد قرارداد با اشخاص حقیقی یا حقوقی»، «اعمال گزینش بدو خدمت»،«گزینش و معرفی دانشجویان نمونه دانشگاهها و موسسات آموزش عالی»، «جذب، به کارگیری، استخدام، ادامه همکاری، ارتقا، ترفیع، رتبه بندی، انتصاب و برخورداری از امتیازات سنواتی و استخدامی در دستگاههای اجرایی و نیز مراکز آموزشی و پژوهشی اعم از دولتی و غیردولتی و عمومی و دانشگاه آزاد اسلامی» «التزام عملی به عفاف و حجاب در محیط کار و در انظار عمومی، معابر یا اماکن عمومی که نوعا در منظر نامحرم است اعم از فضای حقیقی یا مجازی» را مبنا قرار می دهد، بستر کاملا قانونی و معتبری برای اعمال انواع رفتارهای گزینشی خسارت بار و تبعیضات ناروا فراهم می آوردو آرام آرام تبعیضی که قبلا تنها بعد اجتماعی و فرهنگی داشت، دارای وجاهت و اعتبار قانونی و نهادینه می شود. ناگفته نماند که برای اعمال این رفتارهای تبعیض آمیز که در مواد پایانی قانون نُما،جنبه ی کیفری و امنیتی پیدا می کنند، از مفاهیمی همچون «ترویج» و «تبلیغ» یا «هر رفتاری که نوعا ترویج محسوب می شود»؛ «کشف حجاب»، «بی عفتی»، «بدپوششی»، «برهنگی»؛ «مکان های عمومی که نوعا در منظر نامحرم است»؛ «شخصی که دارای شهرت یا تاثیر گذاری اجتماعی است» و بسیاری مفاهیم دیگر استفاده می شودکه قابلیت تفاسیر غرض ورزانه و سلیقه ای از یکسو و برخوردهای با اهداف سیاسی و امنیتی از سوی دیگر را دارند.
به نظر می رسد که این محور قرار دادن حجاب بیرونی و سطحی، دقیقا در راستای وضع نامطلوب موجود اجتماعی باشد که در سالهای اخیر با تمرکز بر زیباییهای سطحی ظاهری برای زنان، صنعتی به راه انداخته است و زنان را وارد رقابت های ناسالم متمرکز بر معیارهای غیرمنطقی زیبایی شناختی صورت و بدن نموده است. قانونگذار به جای پذیرش نقش فرادستی خود در هدایت فرهنگ و جامعه به سمتی که از تمرکز بر زیبایی های بیرونی بکاهد و به سمت ارتقای حرمت نفس به تاراج رفته زنان و اسقلال شخصیتی آنها اقدام کند، دقیقا آب به آسیاب همین رویکرد سطحی ظاهری به زنان میریزد و صرفا بر حفظ پوشش بیرونی متمرکز می شود و تلاشی برای حفظ کرامت و تقوا و حجاب درونی نمی کند. طبیعتاچنین قانون نویسی بی خردانه و سطحی ای با تمرکز بر نقطه ی کانونی اشتباه، در تثبیت وضع موجود نقش بسزایی بازی می کند. حال آنکه، زنان امروز این سرزمین چه آنها که هویت زنانه و زیباییهای عمیق درونی زنانه شان را گم کرده اند و در این هنگامه ی
ناآگاهی وتبعیض و فقر فرهنگی،چندین برابر از عدم استقلال شخصیتی و مالی خود رنج می برند، و چه آنها که با حفظ هویت و استقلال شخصیتی و مالی، در این ساختار اجتماعی و حقوقی غیرعادﻻنه و تبعیض آمیز، میان نقش خانوادگی و اجتماعی خود به سختی و با خون دل پیوند می زنند، نیاز به درک شدن، دیده شدن و حمایت عمیق و ریشه ای قانونگذار دارند.
کاش روزی برسد که قانونگذار،حواس خاموش خود را روشن کند و صدای فریادهای برآمده از درد تحمل قرن ها تبعیض، بی عدالتی، نادیده شدن و صرفا موضوع قانون نویسی و قضاوت مردانه واقع شدن زنان را بشنود؛ تلاش های سرسختانه ی آنهابرای اصلاح وضع موجود و رفتارهای وقیح غیر اخلاقی فرهنگی واجتماعی علیهشان را ببیند؛بی عدالتی حقوقی، اجتماعی، فرهنگی، شغلی و آموزشی علیه آنها را درک و وجدان کند؛ و بوی تعفنی را که از رویکرد سطحی غیرکارشناسانه اش به مساله نُماهایی چون پوشش و نه مسائل بنیادین زنان، برخاسته، استشمام کند.کاش روزی برسد که قانونگذار، به معنای واقعی کلمه به فکر حفظ صیانت و کرامت و کیان خانواده که «کانون اصلی رشد، تعالی و آرامش انسان» است بیفتد آن هم از طریق بازبینی بنیادین در همه ی حوزه های تاثیر گذار بر آرامش خانواده باﻻخص حقوق زنان، به عنوان ستون های اصلی این خیمه! کاش روزی برسد که نوری بر ذهن به خواب رفته ی قانونگذار بتابد و او بیدار شود و در صدد حمایت واقعی از حقوق و آزادیهای قرنها پایمال شده ی زنان و حمایت واقعی از آنها و خانواده برآید و آفتابی بلند بر جان و دل خسته ی زنان سرزمینمان بتاباند، چرا که به قول ناظم حکمت «آفتاب و امید از قلب زنان زاده می شود ...»